پـــــی ســــی یا

رمان استایل6

دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۵ ب.ظ

پست ششم



نظریادتون نره


واقعا خسته شده بودم . یک ساعت از پرواز گذشته بود و من مدام با آهنگام ور می رفتم . بالاخره خاموشش کردم . کلافه نگاهی به اطرافم انداختم . اردوان مشغول صحبت کردن با دختری بود که اولین صندلی ِ ردیف وسط نشسته بود . دختره چشمای سبز و گیرایی داشت و یه صورت تقریبا استخونی که با آرایش غلیظ و رژ قرمزی ، تقریبا خوشگل به نظر می رسید . عصبی چیزایی می گفت که چون صداش آروم بود نمی شنیدم ..
از گوشه چشم نگاهی که بهراد بهداد انداختم . چشماشو بسته بود و فکش کمی جلو اومده بود . اوه .... توی خوابم اخماشو باز نمی کرد . هر چند که شک داشتم خواب باشه . مهماندارا اومده بودن و داشتن غذا سرو می کردن که بهراد از جاش بلند شد و بدون توجه به اطرافش .. ، اون جا رو ترک کرد . پیش خودم فکر کردم لابد می خواد بره دستشویی دیگه ... وگرنه چش بود یهو مثل ِ میرغضب از جاش پرید ... !!
حالا که بهراد رفته بود صدای اردوان و دختره راحت تر به گوش می رسید . اردوان انگار سعی داشت دختره رو قانع کنه اما چهره ی دختره لحظه به لحظه بیشتر عصبی و درهم می شد :
- تو به بهراد چه کار داری ؟ اخلاقش رو که می شناسی .. اون با همه همین طوره ..
- به من مربوط نیست .. حق نداره این طوری پاچه بگیره .. اگه نمی تونه گروهی کار کنه بهتره که ...
اردوان حرفشو قطع کرد و گفت :
- درسا خودتم می دونی که تمام ارزش یه گروه تازه کار مثل ما ، به وجود مدل های با تجربه ای مثل بهراده ..
دختر عصبی پاشو روی زمین تکون می داد . روشو برگردوند و به جلو خیره شد :
- ما بدون اونم موفق می شیم ... !
اردوان پوزخندی زد و دیگه بحث رو ادامه نداد . برگشت سمت منو نگاهی به من انداخت . منم که خودمو زده بودم به اون راه و چون هدفون هنوز توی گوشم بود فکر می کرد که هیچی نشنیدم .. !
مهمان دار ها به ردیف ما رسیدن و با خوشرویی ظرف های غذا رو بهمون دادن . همون لحظه بهرادم برگشت و سر جاش نشست .
ظرف غذامو باز کردم . چون توی فرودگاه واسه گند ِ آقا اردوان هیچی نتونستم بخورم الان حسابی گرسنه بودم . نگاهی به غذا انداختم . زرشک پلو با مرغ .. یه آبمیوه و یه تیکه کوکو سبزی ... هوم .. بد نبود .. حداقل از هیچی بهتر بود .
آروم آروم مشغول غذا خوردن شدم که حس کردم نگاه یه نفر روم سنگینی می کنه . سرمو بالا آوردم و با نگاه خیره ی اردوان مواجه شدم . موندم چطور سرشو طوری تنظیم می کرد که بتونه دقیقا منو زیر نظر داشته باشه .. اونم با وجود غولی مثل بهراد بهداد که بینمون نشسته بود !
خواستم چیزی بگم . دیگه واقعا از نگاه هاش عصبی شده بودم . برای این که ضایع نشه هدفون توی گوشم الکیه .. ، درشون آوردم و گفتم :
- چیزی گم کردین آقا .. ؟
اردوان به خودش اومد و گفت :
- نه چطور .. ؟
- آخه حس کردم دارین توی صورت من دنبالش می گردین ... !
اردوان خندید . این وسط بهراد متعجب به من نگاه می کرد که اردوان رو « آقا » صدا زدم . فکر کنم متوجه شد که من با گروهشون نیستم .. اصلا این دیگه کی بود که هم گروهی های خودشو نمی شناخت .. ؟
داشتم به این چیزا فکر می کردم که صدای اردوان باعث شد از فکر خارج بشم :
- شما واسه تفریح می رید ترکیه .. ؟
نفسمو فوت کردم بیرون .. این دیگه چه پیله ای بود . چشمامو باز و بسته کردم تا آرامشمو به دست بیارم و چیز بدی نگم .. هر چی بود نباید شخصیت خودمو زیر سوال می بردم ..
- ای .. کم و بیش ..
نگاهی به صورتش انداختم و دوباره سرمو برگردوندم . چشماشو تنگ کرد و گفت :
- کم و بیش .. ؟
- اهوم ..
اونم که انگار متوجه شد خیلی داره فضولی می کنه .. ، دیگه چیزی نپرسید .
بالاخره بعد از چهار ساعت توی هوا بودن .. ، اعلام کردن که موقع فروده و خواستن که کمربند ها رو ببندیم و پشتی ِ صندلی رو به حالت اولیه برگردونیم . تقریبا ده دقیقه بعد ، هواپیما روی زمین نشست . نفس عمیقی کشیدم .. بالاخره تموم شد .. خیلی خسته کننده بود .. اونم برای منی که می دونستم بعد از این پرواز هنوزم یه پرواز دیگه به مقصد آنتالیا دارم .. !
همهمه ای توی هواپیما ایجاد شده بود . همه داشتن وسایلشون رو از بالا در می آوردن . منم از جلوی اون دوتا رد شدم و خواستم چمدونم رو در بیارم که دیدم قدم نمی رسه . داشتم با خودم کلنجار می رفتم که چطور چمدونم رو بیرون بکشم که همون موقع اردوان از جاش بلند شد و کنارم ایتساد . بدون توجه به اون داشتم به وضعیت خودم فکر می کردم که با یه دست درو باز کرد و چمدون رو کشید بیرون .
با لبخند چمدونو کنار پام گذاشت و گفت :
- اینم به جبران اون اتفاق ...

نظرات  (۱)

عالیییییییی ولی ادامش رو کی میذارین من منتظرم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی